آخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده بود!
پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۴۱ ق.ظ
ترکش خمپاره سینه اش رو چاک داده بود.
روی زمین افتاده بود و زمزمه میکرد.
دوربین رو برداشتم و بردم بالای سرش داشت آخرین نفساشو می زد.
ازش پرسیدم این لحظات آخر چه حسی داری؟؟
با لبخند گفت:
از مردم کشور می خوام وقتی برای خط مقدم کمپوت میفرستن، عکس روی کمپوت ها رو نکنن!
گفتم داره ضبط میشه برادر، یه حرف بهتری بگو.
با همون طنازی گفت: "آخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده بود!"
لحظاتی بعد لبخند زد و شهید شد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معرفی کتاب: روز های آخر(نویسنده:احمد دهقان)
- ۹۳/۰۵/۱۶